21دچار شدند و بناچار حركت كرده به مدينه آمدند و از شدت استيصال در مدينه به جمعآورى سرگين شتران و فروختن آن مشغول شدند و از اين راه لقمهنانى تهيه مىكردند.
از قضا روزى پيرزن از كوچهاى كه خانه امام حسن عليه السلام در آن واقع شده بود عبور مىكرد و امام كه دمِ در ايستاده بود، پيرزن را ديد و شناخت. سپس داخل منزل شد و غلام خود را بهسراغ پيرزن فرستاد و چون به نزد آن حضرت آمد به او فرمود: اى زن! مرا مىشناسى؟ گفت: نه.
فرمود: من يكى از مهمانان تو هستم كه در فلان روز به خيمۀ تو آمديم و از ما پذيرايى كردى. پيرزن آن حضرت را شناخت و گفت: آرى پدر و مادرم به قربانت!
امام عليه السلام دستور داد هزار رأس گوسفند براى او خريدارى كنند و هزار درهم نيز پول به او داد. سپس او را به نزد برادرش امام حسين عليه السلام فرستاد و آن حضرت نيز بههمان مقدار گوسفند و پول به پيرزن عطا فرمود و او را به همراه غلام خود نزد عبداللّٰه فرستاد و عبداللّٰه پرسيد: امام حسن و امام حسين چه اندازه بهتو عطا كردند؟ و چون مقدار آنرا دانست بهمقدار عطاى هر دوى آنها به پير زن بخشيد و پير زن با شوهر خود با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم پول به باديه بازگشتند. 1
* * *
روزى عبداللّٰه بن جعفر براى سركشى به مزرعهاش از