19«اعتماد السلطنه» در يادداشتهاى روزانۀ خطى خود قضيهاى كه براى پدرش روى داده بدين تفصيل شرح مىدهد:
«سه سال قبل از فوت «محمد شاه» كه پدرم خوانسالار بود، به واسطۀ تهمتى مردود شد، از وحشت هشت ساعته از «نياورانِ شميران» به «قم» آمد و در جوار «حضرتمعصومه عليها السلام » بستى شد. «حاجى سيد صفى» كه زيارت نامه خوان و خادم و خانهاش در جوار حرم و داخل بست است، پدرم را پذيرفت و پرستارى كرد. «حاكم صدر اردبيلى» كه طريقۀ درويشى و بىدينى داشت، «شاه» به او نوشت كه حيلهاى انگيزد و پدرم را از بست بيرون كشد و مغلولاً به «تهران» فرستد و همين كار را كرد. سيد با جمعى از اولادش به كمك برخاستند. سر سيد در اين مقدمه شكسته شد و اين خدمت سيد هميشه منظور پدر من بود، اگر چه پدرم را به «تهران» آوردند و يك سال در زندان ديوان به زنجيرش كشيدند اما خونش را نريختند بعد مرخص عتباتش نمودند» 1
در «عتبات» به «مهدعليا» همسر «محمدشاه» كهعازم «مكه» بوده، ملحق وبا او به حج مىرود.
در مقدمۀ كتاب «شرح حال عباس ميرزا ملك آرا»، به قلم «عباس اقبال آشتيانى»، نوشته شده كه [ ميرزا على خان] به همراه «همسر محمد شاه» به «مكه» رفته و براى محرميت، «مادر [ناصرالدين] شاه» را براى خود صيغه كرده است. در ايامى كه در «بينالنهرين» در حال تبعيد به سر مىبرد، «مادر ناصرالدين شاه» عازم «مكه» بود، او در آنجا خود را به او بسته و به همراه وى به «مكه» مىرود و پس از بازگشت به «تبريز» آمده، خود را على رغم «مادر عباس ميرزا» به «مهد عليا مادر ناصر الدين شاه» مىبندد و بعد با او به «تهران» مىآيد. چون «محمد شاه» مرد و زمام كارها موقتاً در دست «مهد عليا» قرار گرفت، او «حاجعلى خان» را ناظر خود و مأمور وصول ماليات گيلان كرد.
«محمد حسن خان اعتماد السلطنه» راجع به شغل «حاجعلى خان» پدر خود چنين نوشته: