53پس از ظهور اسلام و پيشرفت تعاليم فطرى و روشن قرآن و روش فاضلانه و عادلانۀ مسلمانان و قدرت منطق علماى اسلام، مجالى براى ظهور ميكروبها و بذرهاى الحاد كه در ايران و بعضى ناحيههاى ديگر وجود داشت باقى نماند، ولى آنگاه كه خلافت به صورت سلطنت درآمد و مردمى مانند بنىاميه زير سپر دين تمام مبانى دين را پايمال كردند و حقوق ملل مسلمان و آزادى بندگان خدا را از ميان بردند و رنگ خدايى اسلام و تساوى حقوق مسلمانان را فراموش نموده و رنگهاى نژادى و عصبيت عربى را زنده كردند، از طرف ديگر به جاى تعاليم روشن و فطرى قرآن، فلسفۀ گيج كنندۀ يونان و مباحث كلامى اختيار و تفيوض و جبر و قدر و سخنان معتزلى و اشعرى به ميان آمد.
در چنين محيطى ميكروبهاى نيممردۀ مادىگرى در مزاج ناراضيانِ گيج و منحرفى مانند ابن ابىالعوجاء و ابن مقفع و حماد بن عجر و بشار بن برد و مطيع بن اياس و يحيى بن زياد و صالح بن عبدالقدوس، جان گرفت. بيشتر اينها ايرانيان زجر ديده بودند كه نه از تعاليم عالى اسلام بهرهمند و نه از محيط راضى بودند و تعصّب ملى و نژادى نيز در عصانيت آنها مىافزود، به اين جهت براى ايجاد تشويص و آلوده نمودن افكار و عقايد مسلمانان، گاه در مجامع سرّى، خود فرمول و دليل مىساختند. گاه براى مسخره نمودن و انتقاد از مطالب دينى، عبارات بليغ مىبافتند، گاه براى ايجاد اضطراب حديثهاى دروغ و بىپايه جعل مىنمودند. وقتى كه والى كوفه محمد بن سليمان، ابن ابىالعوجاء را به امر خليفۀ وقت منصور دستگير نمود و خواست