58خويلد و يارانش ايستادگى كرده و تبّع را به هراس و بيم افكندند تا آنجا كه چون به خانه رفت همواره در انديشۀ تهديدِ خويلد بود و چون به خواب رفت، خواب ديد كه او را به لعنت و هلاكت تهديد مىكنند؛ سرانجام از تصميم خود منصرف شد. اين قصه را سهيلى آورده است. امّا ابناسحاق به شرح و بسط اين ماجرا پرداخته و مىنويسد:
هنگامى كه تبّع عازم يمن شد، تصميم گرفت حجرالأسود را با خود ببرد. جمعى از قريش نزد خويلد آمده، گفتند: چه بر سر ما خواهد آمد اگر حجر را ببرند؟! خويلد گفت:
داستان چيست؟ گفتند: تبّع مىخواهد حجرالأسود را به سرزمين يمن منتقل كند. خويلد گفت: مرگ به از اين است! آنگاه شمشير برگرفت و قريش نيز شمشيرها برداشتند و نزد تبّع آمدند و گفتند: مىخواهى با ركن حجر چه كنى؟ گفت: مىخواهم آن را براى مردم خود ببرم. قريش گفتند: مرگ به از اين است. و آنگاه شمشيرها گرفته، نزد ركن آمدند تا از آن حفاظت كنند.
آرى اين خويلد، مرد شجاع و فرمانرواى قوم است كه از خانۀ خدا در زمانِ جاهليت عرب حمايت كرد و به فضايل اخلاق و كرم و پاكى و اصالت خانوادگى شهره بود.
مادر حضرت خديجه، فاطمه دختر زائدةبن اصمبن رواحةبن حجربن عبدبن معيصبن عامربن لؤى بود. مادرِ فاطمه؛ يعنى جدّۀ خديجه، «هاله» دختر عبد منافبن حارث بود كه نسب او به «لؤى بن غالب» مىرسد.
بدين ترتيب پدر و مادر خديجه از اصيلترين خانوادههاى قريش بودند و در نسب و حسب برترين به شمار مىآمدند و خديجه در بهترين سرزمين رشد كرد و به اخلاق فاضله متّصف شد و به ديانت معروف بود و آلودگىهايى كه دامن برخى خانوادههاى مكّه را گرفته بود، دامن پاك او را نگرفت؛ عنايت خداوند خديجه را از آغازكودكى حفظ وحراست مىكرد؛ زيرا او بايد، امّ المؤمنين باشد و هر زنى چنين شايستگى را نداشت.
خداوند متعال، با حكمت خويش براى همسران پيامبر تربيتى خاص و عنايتى ويژه فراهم ساخت تا به مسؤوليت خود عمل كنند.
يكى از سنّتهاى خانوادههاى قريش اين بود كه دختر وقتى به سن بلوغ مىرسيد،