35حفر كرد و همانجا نذر كرد كه اگر خدا او را ده پسر دهد، يكى را قربانى كند! عبدالمطّلب زمزم را حفر نمود تا آنكه براى هميشه جارى باشد و آن خاطرههاى شيرين را به ياد آوَرَد.
اين ارادۀ الهى بود كه براى عبدالمطّلب و فرزندانش، آن چشمۀ با بركت را به جوشش آورد، به گفتۀ آن زن كاهن؛ اين نشانهاى است از آن مرد بزرگ، كه طهارت و بركت فراوانى را به يادگار نهاد، چرا چنين نباشد؟! درحالى كه او از خداپرستانى بود كه هرگز بت را پرستش نكردند! او از ظلم و ستم متنفر بود و از گناه دامن منزه داشت؛ اينها سجاياى فطرى است كه با روح اين مرد بزرگ عجين شده بود.
روزگاران مىگذرد، خداوند متعال به عبدالمطّلب ده پسر روزى مىكند: «حارث، زبير، ابوطالب، عبداللّٰه، حمزه، ابولهب، غيداق، مقوم، ضرار و عباس». عبدالمطّلب فرزندان را جمع كرده و از نذر خود در خصوص قربان كردن يك پسر خبر مىدهد و از آنها مىخواهد كه تسليم عهد خدا باشند. هيچيك از آنها خوددارى نكرده و همه گفتند: به نذر خود وفا كن و هر آنچه خواهى عمل كن! پدر گفت: «هر يك از شما نام خود را بر تيرى بنويسد» و آنها چنين كردند، عبدالمطّلب به درون كعبه رفت و به كليددار گفت تيرهاى قرعه را بيندازد، نخستين بار، تيرى آمد كه نام عبداللّٰه بر آن بود؛ عبدالمطّلب عبداللّٰه را بسيار دوست مىداشت، دست او را گرفت و با كاردى كه همراه داشت رهسپار قربانگاه شد، دختران عبدالمطّلب گريستند، يكى از آنها به پدر گفت: «به جاى او از شتران خود كه در حرم مىچرند قربانى كن.» قريش نيز بر اين امر اصرار ورزيدند. عبدالمطّلب به كليددار گفت آن تير را بر عبداللّٰه و ده شتر افكن، چون ديه در آن روز ده شتر بود.
كليددار قرعه زد و اينبار هم به نام عبداللّٰه درآمد! عبدالمطّلب ده شتر ديگر افزود و باز قرعه به نام عبداللّٰه اصابت كرد! تا اينكه سرانجام عدد به صد شتر رسيد و قرعه به نام شتران اصابت كرد. عبدالمطّلب تكبير گفت و مردم نيز تكبير گفتند و عبدالمطّلب آن شتران را قربانى كرد.
اين خاطره يادآور قربانى اسماعيل است كه ابراهيم در رؤيا ديد و بر آن مصمّم شد و پسر جز تسليم وبندگى از خود نشان نداد و گفت «هر آنچه بدان مأمور شدهاى بكن، كه به