33داشت كه در رنج و راحت آماده بود. غريبان و درماندگان را پناه مىداد و در احقاق حقوق مىكوشيد. نور پيامبر صلى الله عليه و آله در چهرهاش مىدرخشيد و هرگاه احبار و عالمان اهل كتاب وى را مىديدند، دستش را بوسه مىزدند. قبايل عرب و گروههاى اهل كتاب، دختران خود را عرضه مىداشتند كه با آنان ازدواج كند تا آنجا كه «هرقل» پادشاه روم براى او پيام داد:
«مرا دخترى است كه زيباتر از آن زنان نزادهاند، نزد ما بيا تا او را به همسرى تو دهم، از جود و كرم تو مرا خبرها دادهاند!»
او مىخواست بدين وسيله نور مصطفى صلى الله عليه و آله را، كه در كتابهايشان وصفش را خوانده بودند، به خاندان خود منتقل كند، كه هاشم اين پيشنهاد را رد كرد. 1
بارى، چنين بود جد بزرگوار محمّد صلى الله عليه و آله ، پدر گرامى زهرا عليها السلام ؛ با آن صفات خجسته و اخلاق فاضله و مشخّصههاى عالى انسانى كه در ميان اهل مكّه بدو منحصر بود و در جزيرة العرب با آن شهرت داشت.
امّا ديگر جدّ پدرى زهرا عبدالمطّلب بود كه او را «شيبة الحمد» مىناميدند. اين نامگذارى داستانى دارد كه خلاصۀ آن چنين است:
عمويش مطّلب پسر عبدمناف پس از درگذشت برادرش هاشم آب و غذا دادن به حجّاج را عهدهدار شد و قريش او را به خاطر سخاوتش فيض ناميدند. مُطّلب، دوستى داشت به نام «ثابت بن منذر»، پدر حسانبن ثابت (شاعر معروف عرب).
روزى ثابت نزد مطّلب آمد و گفت: «فرزند برادرت شيبه را جمال و شخصيت و شرافتى است، وى را فراخوان».
مطّلب گفت: «همين امروز به سراغ او مىروم».
ثابت گفت: «تصور نمىكنم مادرش سلمى و دايىهايش او را به تو بدهند.»
سلمى كه بود؟ سلمى دختر عمرو پسر زيد بن لبيد، از قبيلۀ بنى عدى بن نجار بود.
در يكى از روزها كه هاشم با جمعى از قريش به مدينه آمده بودند، در يكى از بازارها براى خريد و فروش رفته و زنى را ديده بودند كه از بالاى بلندى در بازار، به خريد و فروش