24بدينسان، مژدۀ ولادت زهرا عليها السلام همزمان با نويد رهايى قريش از جنگ و خونريزى شد. واقعهاى كه به دست تواناى صادقِ امين، شكل گرفت و اين ابتكار حكيمانۀ آن حضرت، احساس شاعر قريش «هبيرة بن ابىوهب مخزومى» را برانگيخت. او قصيدهاى سرود كه آن را قريش در محافل و مجالس خود تكرار مىكردند؛ از جمله اشعار آن قصيده اين است:
99«قبيلهها براى حل آن مشكل به مشاجره پرداختند.
چه حادثۀ شومى كه بغض و عداوت را به جاى مهر و محبّت مىنشاند و آتش جنگ را برمىافروخت.
آنگاه كه كار به دشوارى كشيد و جز شمشير چارهساز نبود.
داورى نخستين فردى را كه از «بطحا» وارد مسجدالحرام شد، پذيرفتيم.
در اين حال محمّد امين صلى الله عليه و آله آمد و به داورى او رضايت داديم؛
زيرا او بهترين فرد خجسته خصال از قريش در ديروز و امروز و فرداست.
آنگاه او تدبير سودمندى انديشيد و سخنى استوار گفت كه مانند آن را مردم نديده و نشنيده بودند.
بنابه فرمانش همه اطراف ردا را گرفتيم و هر يك، سهمى از آن [ كار جمعى] داشت.
و چون حجر الأسود را بلند كردند، او حجر را در جاى آن نهاد
و همۀ ما با اين كار، خشنود شديم. چقدر والا و ارزشمند بود.
اين رأى هدايتگر كه منت آن همپاى سير زمان ماندگار است.»
اگر هبيره، شاعر قريش مىدانست در آن روزِ درخشان، فاطمه تولّد يافته است، در قصيدهاش نام مبارك او را ذكر مىكرد و يادآور مىشد كه اين بهترين بشارت براى آن سرزمين است.
آن پدر مهربان دختر پاكيزه گوهر خود را در آغوش گرفت و مورد ملاطفت قرار داد و خديجه كه چهارمين دختر از فرزندانشان را در بغل مىگرفت از شادمانى در پوست نمىگنجيد! از اينكه پسر نزاييده است هرگز ناخشنود نبود، بهويژه آنكه سيماى فاطمه درست به سيماى پيامبر شباهت داشت و اين نشانگر آن بود كه خداوند متعال او را در پرتو عنايت خويش مىپرورد تا نمونهاى از وجود آن پدر و خُلق او در ميان