23كداميك از قبايل حجر را در جاى خود قرار دهد و كدام قبيله برندۀ اين افتخار خواهد شد به نزاع پرداختند. مشاجره كم كم به يك جنگ تبديل مىشد. چهار يا پنج شب گذشت و قريش نگران حادثه بودند، در اين هنگام ابو اميّه - فرزند مغيره پدر امّسلمه همسر پيامبر - كه آن روز سالمندترين قريش بود، ايستاد و گفت:
«اى گروه قريش! براى حلّ اين اختلاف، داورى را به نخستين فردى بدهيد كه داخل مسجد مىشود.»
قريش اين را پذيرفتند و ديدگان به درِ مسجد دوخته، انتظار مىكشيدند تا اينكه چه كسى به مسجد درآيد! ناگاه چهرۀ مردى، در نهايت جوانمردى و با وقار تمام درخشيد.
همينكه جمعيت وى را ديدند شناختند و همگى فرياد زدند:
«اين امين، محمّد بن عبداللّٰه هاشمى است، به داورىاش رضايت مىدهيم.» 1
دور پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفتند و جريان اختلاف قبايل را براى وى بيان كردند. آنگاه محمّد صلى الله عليه و آله جامهاى (پارچهاى) طلبيد و پهن كرد و خود حجرالأسود را با دست مبارك در آن نهاد و گفت:
«هر يك از قبايل گوشهاى از اين جامه را بگيرد و آن را بلند كنند».
آنها چنين كردند و محمّد صلى الله عليه و آله با دست خود حجر را در جايگاهش نهاد و آن را محكم كرد؛ به روايت ابناسحاق آن روز پيامبر سى و پنج ساله بود. پيامبر شتابان به خانه برگشت و خديجه را در حال مقدّمات وضع حمل ديد... اين وضع حمل، همان ولادت خجستۀ فاطمه بود كه در روز جمعه بيستم جمادىالآخر، پنج سال قبل از بعثت؛ زمانى كه قريش خانۀ كعبه را تجديد بنا مىكردند، محقّق شد. 2