41شما كه مثل او سابقه خراب هم كه ندارى، شكر خدا پدرت اهل نماز و خمس و عبادت بوده و در يك خانواده مذهبى بزرگ شدهاى، بنابراين نبايد اين چيزها براى شما سخت و غريبه باشد، يك تصميم درست و حسابى بگير و مردانه خمسهايت را بپرداز، فكر كم و زيادش هم نباش، اگر توانستى صدقه مستحبى هم بده، انشاءاللّٰه وقتى آنجا رفتى مىفهمى چه نصيحت خوبى به شما كردهام.
* وقتى دكتر براى خداحافظى دست ايوبخان را مىفشرد او به يك نتيجه منطقى و آرامشى مطبوع دست يافته بود. بالاخره ايوبخان تصميم قطعى را گرفت و به مقدمات سفرى كه بيست سال پيش مىبايست انجام مىشد پرداخت، اما نگرانى از اين تأخير و راه جبران آن همچنان او را مىآزرد، دلش مىخواست كفارهاى بپردازد تا از اين شرمندگى بيرون آيد، اما مقدار و شكل آن را نمىتوانست تشخيص دهد، بر آن شد تا از ديگران در اين باره كمك بگيرد، كسانى هم به ذهنش رسيد، از جمله امام جماعت مسجد (روحانى محل) اما خجالت كشيد كه اين مسائل را با او در ميان بگذارد، به فكر على همسايه محل كارش افتاد، او را كاملاً مىشناخت و حسن اخلاق و فهميدگىاش را دوست مىداشت، علاوه بر آن كم و زياد در جريان كار او نيز بود، تصميم گرفت صبح به سراغ على برود. آن شب براى ايوبخان شبى بهياد ماندنى و خاطرهانگيز بود، كمتر بهياد داشت كه شبى را اين گونه با رضايت و آرامش و شوق و اميد به رختخواب رفته باشد. لذت نزديكى به خداوند و اطاعت از فرامين او در اعماق جانش مىدويد و شيرينى ترك هوسها و خواستههاى دل ذائقه او را سرمست مىكرد. صبح روز بعد در اوّلين فرصت عازم محل كار على