105پشت همين كوه، آخر اين خيابان، انتهاى اين تونل، پشت اين پيچ، بالاى اين شيب، به «خانه» برسى. آخرين دقايق را بايد غنيمت بشمارى و خود را آمادۀ ديدار كنى. بسيارى از مناسك و واجبات حجّ فرصتى است براى فكر كردن. حتّى اذكار وارده از معصومين نيز جملگى محرّك و برانگيزانندۀ انديشهاند. وقوف، بيتوته، طواف، سعى، و حتّى مشاهدۀ كعبه به خصوص در لحظۀ اوّل كه همۀ تصوّرات و خيالات و اوهام و حالات و عادات و رؤياهاى انسان را به هم مىريزد. گويا انسان همه وجودش چشم مىشود و انديشه. زبان ياراى گفتن ندارد و پاها توان حركت را از دست مىدهند و حتّى نمىتوانند، جسم را سرِ پا نگهدارند. بىاختيار بر زمين مىافتى و به سجده مىروى و در اينجاست كه باز ناخودآگاه، زبان باز مىشود: «سُبْحانَ رَبي الأعْلى وَ بِحَمْدِه» ؛ تسبيح و تحميد.
در كنار كعبه مىفهمى كه تنها اين خانۀ سادۀ تهىِ سنگىِ كوچك، با مقياسى انسانى و باعظمت و شريف و زيبا و با ارزشى خدايى، مىتواند همۀ اعضاء و حواسّ تو را آزاد بگذارد تا بتوانى روح خود را براى ادراك و احساس وارد ميدان كنى كه خداوند را با چشم سر نمىتوان ديد، ولى با چشم دل چرا. و اگر كعبه، معبد مسلمانان، با شكوه ظاهرى و با رنگ و لعاب و در بردارندۀ آثار هنرىِ با نقش و نگار بود، حواسّ طبيعى مشغول مىشدند و روح «بىكار و معطّل» مىماند. عالم مادّه چگونه حجابى است كه حتّى حجاب روح مىشود.
حجاب چهرۀ جان مىشود غبار تنم
خوشا دمى كه از آن چهره، پرده برفكنم
(حافظ)