272امامجواد(ع) است، نه با حجم محدود و مختصر اين نوشته تناسب دارد.
اما براى كسى كه به ديدار اين حرم مىرود، دلى شكسته و جانى شيفته و قلبى عارف لازم است، تا زيارتش همراه با معرفت و بصيرت باشد. از اينرو، مرثيۀ اين خورشيد خفته بر خاك و زندانى بغداد را مىآوريم.
و چه مىتوان كرد؟ سرمايۀ ما همين دلهاى سوخته و اشكهاى ريزان است. اينك، سوگنامۀ «كاظم آلمحمد»:
ديدهها، «عبد صالح» خدا را مىجويد، دلها، عشق پاكان را مىپرورد و چشم و دل، سراغ تو را مىگيرد، كه تو، تجسم عبوديت و تبلور صلاح و طهارتى.
تو، قربانى استقامت و پيشواى راست قامتى.
تو، امام مظلوم و مسموم، زجرديدۀ زندانى جفايى،
اى امام!... اى رداپوش محنت در راه خدا، اى جرعهنوش جام بلا، اى به عشق مولا مبتلا، اى كاظمينِ تو، قبلۀ اهل ولا!...
اى حجت حق، اى كعبۀ عشق، اى منزلگه شوق!
تا «حق» را از زندان اتهام بيرون آورى، زندانى طاغوتيان شدى،
تا ذهن تيرۀ تاريخ را روشن كنى، به زندانهاى تاريك، تن دادى و آغوش گشودى،
تا عزت امامت را تثبيت كنى، ظلمت محبس ستم را تحمل كردى،
تا شرف دين و آبروى «على» را حفظ كنى، همدم سلسلۀ سنگين و حلقههاى زنجير شدى.
تا غرور فرعونىِ «هارون» را در هم شكنى، موسىوار، از نيل بلا گذشتى،
اى زندانى بغداد!... اى شبزندهدار عابد، اى شير بسته به زنجير!
خلفاى عباسى مىپنداشتند كه با بند زدن به پاى حقپوى تو، مىتوانند راهت را ببندند و با افكندن كُند و زنجير بر دست و گردنت، قامت افراشتهات را به ذلت كشند، و با محبوس ساختنت، محبت تو را از دل حقپرستان بيرون كنند. اما غافل از آنكه نور را نمىتوان پوشاند و عطر حقيقت را نمىتوان پنهان كرد.