27مسجدالنبى ماندهام و جرأت حضور در اين انجمن را به خويشتن ندادهام ليك تنها آمدهام كه دريابم و بر بازوان خود پر برويانم...
وارد مىشوم، چشم بر سنگهاى تيره دوخته و از چراغهاى صورتى پوش با كلاهكى طلايى رنگ راهنمايى جسته، هنوز نيمى از راه نرفته تيرگى قطع مىشود. خطى سياه گرد گشته تا انتها و آنطرف سنگهايى سپيد، گويى اينجا مرزى است كه مىگويد هر چه بودى پشت اين خط بگذار وبر صاحب خانه احترامگذار و ذهن از غير ذات خداوندگار تهى ساز؛ چراكه تو به ميهمانى بندهترين مخلوق او آمدهاى، پس بايد پاى از زشتىها بيرون كشى و با وجودى آراسته و از خاك بر خاسته به حضورش رسى. اينجا مرز است و آن سويش خانۀ پيام آور صلح و مهربانى است، فرياد گر اخلاق و دين مدارى. به خانۀ او بايد پاك وارد شد. كمى درنگ كن، كفشهايت را بركن، لباس تزوير و چند رنگى را بيرون بياور.
سپيد مايه شو و آنگاه به او بنگر كه در فراسوى نگاه تو ايستاده و تو را مهربان مىنگرد؛ همچون پدرى كه فرزند خويش را ساليانى است كه گم كرده، به تو سلام مىكند. او هميشه در سلام سبقت مىجويد، سلام مىكنى و نداى او را پاسخ مىگويى و به ميهمانىاش در مىآيى...!
خانه و دارالحكومۀ حضرت رسول
پيش مىروم به سوى قبر پاك نبىّ گرامى. به مسجد قديم