47استاد! من فردا مىميرم،در وقت پيشين اين دينارها را از من بستان و نيمهاى از آن را خرج قبر من كن و با نيمۀ ديگر برايم كفنى آماده كن.روز ديگر در وقت پيشين گرد خانۀ كعبه طواف مىكرد،كه روح تسليم كرد.
ابو يعقوب گويد:او را كفن كردم و غسل بدادم،سپس او را در قبر نهادم،ديدم كه هر دو چشم بگشاد.
گفتم:تو زندهاى؟ گفت:من زندهام و هر كس كه دوست خداست زنده است. 1
كشته شدگان تيغ دوست
ابراهيم ادهم گويد:دلشاد و خرم به حج مىرفتم،چون به ذات العرق رسيدم،هفتاد نفر مرقع پوش را ديدم كه مرده بودند.از گوش و بينى همه شان خون ريخته و در ميان رنج و خوارى جان داده بودند.چون اندكى در ميان آنها گردش كردم،يكى را نيم مرده،زنده يافتم.آهسته به پيش او رفتم و جوياى حالش شدم،گفتم:چرا بدين گونه به خون در افتادهاى؟
گفت:اى ابراهيم! از دوستى،كه ما را بىباك و به زارى بكشت و بسان كافران در خاك و خونمان انداخت.اى شيخ! بدان ما هفتاد نفر بوديم كه عزم كعبه داشتيم.همه پيش از سفر بنشستيم و به خاموشى گزيدن عهد بر بستيم.ديگر گفتيم كه در اين راه به چيزى جز خدا نينديشيم؛به غير ننگريم و همچون پروانه غرق شمع باشيم.چون قدم به بيابان گذاشتيم در ذات العرق با خضر روبه رو گشتيم.خضر به ما سلامى كرد و جوابى بشنيد.
چون ما از خضر استقبال ديديم،اين را به فال نيك گرفتيم.
چون از اين قضيه خاطرمان آرام و مطمئن شد،از هاتفى خبر رسيد كه