46نشست.او رهسپار مكه شد و در آن جا مقيم گرديد،روزى پسرش كه از جايگاه پدر با خبر شد به ديدن وى عزم حج كرد.چون به موسم حج رسيد،ابراهيم او را ديد از او برگشت و به گوشهاى باز شد و بسيار بگريست و گفت:خدايا همۀ خلق در هواى تو واگذاردم و از خان و مان و فرزند در گذشتم تا به ديدار تو رسم،ديگر مرا به ديدار فرزند علاقه نباشد. 1
رحمت خداوند
بايزيد بسطامى گفت:شبى به خواب ديدم كه قيامت برخاسته است، مرا حاضر كردند.
حق گفت:يا بايزيد! چه آوردى در اين روز؟
گفتم:بارخدايا هفتاد حجوعمره،گفت:خزينۀمن پرازحجوعمره است.
گفتم:هفتاد غزا،گفت:خزينۀ من پر از غزاست.
گفتم:خدايا! هفتاد هزار ختم قرآن.گفت:خزينۀ من پر است از اين.
گفتم:نمازها به جماعت،گفت:خزانۀ من پر است.
گفتم:الهى! به فقر وفاقه آمدهام و اميد عفو و رحمت و كرم دارم.گفت:
اكنون راست مىگويى،در خزينۀ ما جز رحمت و فقر و فاقه نيست.در بهشت رو به رحمت من كن. 2
هركه دوست خداست زنده است
يكى از مريدان ابو يعقوب سوسى در مكه به نزد او رفت و گفت:اى