40عبدالجبار چون اين سخن را شنيد،گريست و از همسايگان آن زن احوالش را پرسيد.گفتند:زن عبداللّٰه بن زيد علوى است.شوهرش را حجاج كشته و كودكانش را يتيم كرده است.مروت خاندان رسالت وى را نمىگذارد كه از كسى چيزى طلب كند.
عبدالجبار با خود گفت:اگر حج خواهى كرد،حج تو اين است.آن هزار دينار زر از ميان باز كرد و به آن خانه رفت و كيسه زر را به زن داده،باز گشت.و خودش در آن سال در كوفه ماند و به سقايى مشغول شد.چون حاجيان مراجعه كردند و به كوفه نزديك شدند،مردمان به استقبال آنان رفتند.عبدالجبار نيز رفت.چون نزديك قافله رسيد،شتر سوارى جلو آمد و بر وى سلام كرد و گفت:اى خواجه عبدالجبار! از آن روز كه در عرفات هزار دينار به من سپردهاى تو را مىجويم،زر خود را بستان و ده هزار دينار به وى داد و ناپديد شد.
آوازى برآمد كه اى عبدالجبار! هزار دينار در راه ما بذل كردى،ده هزار دينارست فرستاديم و فرشتهاى را به صورت تو خلق كرديم تا از برايت هر ساله حج گزارد تا زنده باشى كه براى بندگانم معلوم شود كه رنج هيچ نيكوكارى به درگاه ما ضايع نيست. 1
ادب حرم
نقل است كه ابو محمد جريرى يك سال در مكه مقيم شد.او در اين يك سال نخوابيد و سخن نگفت و پشت باز ننهاد و پاى دراز نكرد.
ابو بكر كتانى گفت:اين كارها را چگونه توانستى انجام دهى؟ گفت: