30وقتى به او رسيدم،به من نگريست و گفت:«يا شقيق! إن بعض الظن إثم»؛ «بعض از گمان ها،گناه است».باز گشتم و گفتم:اين جوان آنچه در دل من بود دانست.چوم در منزل ديگرى فرود آمديم،گفتم:بروم و از وى حلالى بخواهم.وقتى رفتم،نماز مىگزارد.چون نماز را تمام كرد،گفت:«يا شقيق! إنى لغفار لمن تاب».گفتم:اين مرد از ابدال است،دو نوبت آنچه در دل من بود،دانست.
در منزل ديگرى كه فرود آمديم او را ديديم كه مشكى در دست به سر چاه آمد تا آب بكشد:مشك از دستش رها شده و در چاه افتاد.رو به سوى آسمان كرد و گفت:اگر مىخواهى برايم آب نباشد،گو مباش.سيراب كنندۀ من تويى،اما اين مشك در چاه مگذار.
من ديدم كه آب در جوش آمد و مشك را بر سر چاه آورد،وى دست دراز كرد و مشك را گرفت و پر آب كرد.پارهاى ريگ در آن ريخت،و بجنبانيد و بياشاميد.با خود گفتم:حق تعالى آن را از برايش طعامى گردانيده است.از وى در خواستم و او مشك را پيش من گذاشت.از آن آشاميدم و طعامى يافتم كه هرگز مثل آن را نديده بودم.ديگر او را نديدم تا به مكه رسيدم.او را در مسجد الحرام ديدم كه جمعيت بسيارى در گرد او جمع شده بودند و از وى مسائل حلال و حرام و شرايع و احكام مىپرسيدند.پرسيدم:اين كيست؟ گفتند:موسى بن جعفر عليه السلام است،گفتم:
اين است علم و بيان و زهد و توكل.«اللّٰه اعلم حيث يجعل رسالته 1».
معجزهاى از امام موسى بن جعفر عليه السلام
در بصائر الدرجات آمده است:على بن خالد گفت:من در لشگرگاه