38به لشكر اسلام حمله كرد و لشكر اسلام شكست خورد.
بعد به مسجد ذوقبلتين رفتيم. حالا كمى ملاحظه كارى را هم كه هميشه روش من بود، كنار گذاشتهام تا بتوانم به برنامهها برسم. آخه چند روزى است كه تصميم گرفتهام در مسجدها و هر جاى مقدسى براى پدر مرحوم و مادر بيچارهام هم نمازى و دعايى بخوانم، پدرى كه بيش از چهل سال است به ديار حق شتافته است و مادرى كه خيلى به زحمت مىتواند تا در حياط خانه بيايد! تا آن جا كه فرصت داشتم در پاى ستون توبه روضةالنبى براى آنان نماز خواندهام. حالا حيف است كه در اين مساجد كوتاهى كنم. اين است كه خيلى سريع خودم را به مسجد مىرسانم. حداقل سه تا دو ركعتى تحيت مىخوانم و اگر فرصت بود همان اندازه هم براى مغفرت و آمرزش گناهان پدر، مادر و خودم.
البته خودم دوست دارم كه گوشهاى كز كنم و به فكر فرو روم، بيشتر لذت دارد.
شوخى كه نيست، در همين مسجد، در همين محراب، رسول خدا نماز مىخوانده، بهبه چه نمازى! و بعد وسط نماز جبرئيل شانههاى پيغمبر را بگيرد و بچرخاند و بگويد: به فرمان خدا بقيۀ نمازت را به اين طرف بخوان، به طرف كعبه! همان كه در تمام دوران كودكىات هر روز از پنجرۀ اتاق مىديدى و با آن انس گرفتى. آن هم چه انس گرفتنى! يك لحظه آدم فكر مىكند مثل اين كه بدنش را روى تابه گذاشته باشند، يكباره همۀ بدن به جوش مىآيد. چه لذتى داشت، ديدن اين صحنه! چه مىشود كرد؟ مسجد خلوت بود سرتاسر مسجد زيلوهايى به عرض يك سجاده و طول مسجد فرش شده بود. نقش روى زيلو هم شبيه سجّاده بود هر كس در داخل نقش يك سجّاده مىتوانست نماز بخواند. چند تابلو هم به چند