36نهيب زد! يك دفعه چنان جا خوردم كه دست و پايم را گم كردم. سريع خم شدم قرآن را از زمين برداشتم بوسيدم و سرجايش گذاشتم. دو نفر نمازگزار با همديگر به بحث پرداختند. متوجه شدم كه بحث راجع به من است. يكى از آن دو حرفهايى مىگفت و ديگرى قبول نمىكرد.
نمىدانستم چه مىگويند كه بينشان اختلاف نظر ايجاد شده بود. يكى كه كمى تندتر بود، براى اثبات حرفش كف دستش را گذاشت جايى كه من قرآن را زمين گذاشته بودم و با حالت تأكيد و تندى مىخواست نظرش را به طرف بقبولاند كه مثلاً ببين، اين فرد قرآن را اين جا گذاشته بود و طرف هم قبول نمىكرد. پيش خودم اين طورى تصور كردم كه اين آقاى عصبانى و تند و تيز كه مىخواهد نظرش را به آن يكى بقبولاند احتمالاً مىگويد: «اين آقا دارد به قرآن سجده مىكند و مثلاً به جاى خدا، قرآن را مىپرستد و عبادت مىكند!» و لذا دستش را گذاشت جايى كه قرآن را زمين گذاشته بودم. يعنى ببين! دقيقاً قرآن را روبهرويش قرار داده بود و داشت به قرآن سجده مىكرد و آن ديگرى هم مثلاً به ايشان مىگفت كه نه اين طور نيست. ايشان قرآن را زمين گذاشته بود تا بعد از نماز مجدداً بخواند، نه اين كه بر قرآن سجده كند. به هر حال بحث ادامه داشت كه من دو ركعت نماز را شروع كردم. بعد از نماز به حساب خودم و براى اين كه نگويند من قرآن را مىپرستم و به قرآن سجده مىكنم لذا سورۀ «عَمَّ» را كه به خاطر كثرت خواندن حفظ كرده بودم با صداى كمى بلند كه بشنوند، از حفظ خواندم تا مثلاً نگويند كه اينها قرآن نمىخوانند، بلكه مثل بت مىپرستند. به نظر مىرسيد كه آن دو نفر كاملاً گوش مىدادند و به همديگر اشارهاى هم كردند. اين هم يك اتفاقى بود كه خودم هم نفهميدم چرا اينگونه شد شايد يك نوع دفاع از خود و آگاهى دادن به آن