17
تلنگرى به انديشه
هنوز تعداد اندكى ستاره در آسمان ديده مىشد، داشتم مىانديشيدم كه چگونه، اين همه ستاره قبل از طلوع آفتاب، ناپديد گشتهاند كه بانگى از درون گفت: چه مىگويى؟ آن ستارهها و هزاران ميليارد ستارۀ ديگر هر كدام خورشيدى درخشان هستند كه بسيارى از آنان بزرگتر و درخشانتر از خورشيد! كمى انديشيدم و بعد با حقارت و شرمسارى گفتم: اللّٰهُ اكْبَر، اللّٰهُ اكْبَر . شايد در همان لحظه و شايد هم چند لحظه بعد بود كه بانگى در فضاى صبحگاهى طنين افكند: اللّٰهاَكْبَر ...
اَشْهَدُ انْ لاٰ الٰهَ إِلاَّ اللّٰه... .
در اندك زمانى اين بانگ به دهها بانگ تبديل شد. بانگ مؤذن از دهها مسجد و مكان به سوى آسمان طنين افكند. در فاصلهاى نه چندان دور از گلدستههاى حرم امام هشتم هم اين بانگ هر چه رساتر دل آسمان را شكافت و به سوى عرش خدا پيش رفت.
بانگ مؤذن از اين مسجد، و آن مسجد، از اين محلّه و آن محلّه و از اين شهر و آن شهر، به سوى آسمانها رفت. و در مسير خود نيروهاى الهى