15مىفرماييد نبودم. امام عليه السلام در پايان سخن فرمود:
فَمٰا وَصَلْتَ مِنا، وَ لاٰرَمَيْتَ الْجِمٰارِ وَ لاٰحَلَقْتَ رَأْسَكَ، وَلاٰاَدَّيْتَ نُسُكَكَ وَ لاٰصَلَّيْتَ فِى مسجدِ الْخِيفِ وَ لاٰطُفْتَ طوافَ الاِفٰاضَةَ وَ لاٰتَقَرَّبْتَ، ارْجِعْ فَاِنَّكَ لَمْ تَحُجْ. 1
(پس تو نه به منا رفته و نه رمى جمرات نمودهاى، نه سرتراشيدهاى و نه قربانى كردهاى، نه در مسجد خيف نماز خوانده و نه طواف بيت انجام دادهاى و بالاخره به مقام قرب خدا نرسيدهاى. برگرد، چه آن كه تو حج بجا نياوردهاى.)
البتّه، مقصود امام عليه السلام آن است كه اين اعمال را چون به قصد تحقّق اهداف حجّ انجام ندادهاى در حقيقت كارى نكردهاى و حجّى بجاى نياوردهاى و گرنه مسلّم است اعمال اين چنينى اگر ظاهر آن صحيح باشد موجب اسقاط تكليف مىشود.
به نظر مىرسد با اين مقدمه كوتاه، ترديدى در ضرورت توجّه به اهداف و اسرار و آثار حجّ باقى نمانده باشد؛ حجّى كه از صورت اعمال خشك، بىروح و خسته كننده درآيد و انقلابى روحى، اخلاقى و اجتماعى در حاجى و زاير خانۀ خدا به وجود آورد؛ حجّى كه داراى معناو روح و محتوا شود و از صورت يكسرى اعمال ظاهرى و سطحى و تكرارى بيرون آيد. راستى چرا حجى كه حاجى در تمام عمرش يكبار مىخواهد آن را انجام دهد، بايد در يكسرى آداب و اعمال ظاهرى خلاصه شود؟ مناسك و اعمالى كه در شرايط عادى و طبيعى بسيار آسان است و چرا نبايد توجّهى به روح و معناى آن شود؟