37از آنان از دنيا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت : در برزخ گرفتارم، علت گرفتاريم اين است كه روزى به مغازۀ عطارى محل رفته بودم، ساعتى كنار عطار نشستم در جنب من يك ظرف گندم بود، ناخودآگاه يك عدد گندم برداشتم و با دندان پيشين خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم، اين مسئله را با صاحب گندم در ميان نگذاشتم، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئلهام، براى خدا پيش صاحب مغازه برو و براى رهايى من از او رضايت بگير.
نجات از حقالناس
محدث خبير، مرحوم علّامۀ مجلسى در بحار الأنوار به نقل از الكافى از على بن أبى حمزه حكايت مىكند :
دوستى داشتم از كاتبان حكومت ننگين بنىاميه بود، روزى به من گفت : علاقه دارم شرفياب محضر مقدس حضرت صادق شوم، براى من جهت زيارت آن جناب از آن حضرت اجازه بگير.
از امام صادق عليه السلام اجازه گرفتم، حضرت اجازه دادند، مشرف حضور حضرت صادق شد و پس از سلام نشست، سپس گفت : فدايت شوم، من دفتردار اين قوم بودم و از اين راه به ثروت فراوانى رسيدهام و در تحصيل اين ثروت، حلال و حرام خدا را رعايت نكردهام.
امام صادق عليه السلام فرمود : اگر براى بنىاميه كاتب و آورندۀ غنيمت و مدافع نبود، حق ما از بين نمىرفت، اگر مردم آنان را رها مىكردند آنان به چيزى از مال و حكومت نمىرسيدند.
آن مرد به حضرت عرضه داشت : تكليف من چيست ؟ آيا براى من