27ما نيفزود. امّا من تصميم ديگرى دارم؛ زيرا ارادۀ حق چيزى نيست كه من بتوانم در برابر آن تصميمى بگيرم؛ يعنى مأموريتى است كه براى انجام آن مىروم.
همه اين سخنان و اخبارِ صد در صد منطقى، در ارادۀ امام كوچكترين تزلزلى ايجاد نكرد و با تصديق گفتار، به راه خود ادامه داد. آيا باز هم امام از عاقبت كار ناآگاه است و با اميد به پيروزى و تشكيل حكومت ادامۀ سفر مىدهد؟ و به اتكاى نيروى مردم بىوفا و پيمانشكن در اين وادىِ خطرناك قدم مىگذارد؟ يا اينكه ظاهر امر جريانى است و باطن آن چيزى ديگر؟
آرى، هيچچيز برحسين عليه السلام پوشيده نبود و هيچ عاملى نمىتواند موجب انصراف او گردد. بلكه بعد از گفتگو باز هم به راه ادامه مىدهد تا هرچه زودتر به ميعادگاه برسد و در محل مأموريت، انجام وظيفه كند.
3 - ماجراى داستان ملاقات امام حسين عليه السلام با چهارنفرى كه از كوفه مىآمدند، در الكامل 1 چنين آمده است: امام از وضع كوفه و از قيس بن مسهّر - پيامآور خود - پرسيدند.
آنها گفتند: «قيس شهيد شد» امام با شنيدن اين خبر گريست و با حال گريان اين آيه را تلاوت كرد: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ .... 2
سؤالى كه در اينجا به ذهن مىرسد اين است كه: از اين برخورد و گفتگوها و سخنان امام و تمسك به آيۀ مذكور، چه چيزى برداشت و استنباط مىشود؟ پاسخى كه امام از وضعيت كوفه مىشنود يأسآور است. مردم به پيروى از اربابان نابخرد و ستمگر خود، شمشيرها را از غلاف بيرون كشيده، آمادۀ جانبازى براى حكومت جبار يزيد و قطعهقطعه كردن اجساد پاكان روزگار، جوانان اهلبيت عصمت و شخص امام مظلوم و بىياورند. در چنين وضعيتى اگر باز هم بگوييم كه امام به پيروزى اميد دارد، سخنى است كه هيچ عقل و منطقى آن را نمىپذيرد. امّا با همۀ اينها در تصميم امام خلل وارد نمىشود. روشن است كه مطلب مهمى در پيش رواست كه امام از