180«...بعضى از مصدومين مبازره با شيطان...» يا در هجوم مردم براى رمى جمره مىگويد:
«شنيدم پيرمردى بر اثر فشار دنده هايش خرد شده است، چون روز اوّل فشار به قدرى زياد است كه، جان بدر بردن از دست مردمان خشمگين كه برشيطان حمله مىبرند سخت تر از مقابله با شيطان است...». 1
از نحوۀ قربانى و به هدر رفتن گوشتهاى آن، همچون ديگران سخت دلآزرده است و مىخواهد علماى دين فتوايى صادر كنند كه به حاجى اجازه دهند قربانى را در شهر و وطن خود انجام دهد و گوشت آن را به نيازمندان و فقرا بدهد - غافل ازآنكه كسانى هم كه پس از حاجى شدن روزهاى عيد قربان در موطن خود قربانى مىكنند، گوشتهاى قربانى بين فريزرهاى خود و قوم و خويشها و بزرگان تقسيم مىشود و گاهى نيازمندان حتّى رنگ آن قربانى و گوشت را هم نمىبينند! طنزها خيلى گزنده است. وقتى براى رمى به سوى محلّ موعود مىرود، مىنويسد:
«... خودم را به زحمت به نزديكيهاى ستون اوّل رساندم، سنگ اوّل يا دوم را نينداخته بودم كه عربى تنومند چنان تنهاى به من زد كه به هوا جستم، دمپايى از پايم در آمد و بر دوسنگ نوك تيز فرود آمدم كه نزديك بود دشنام وسقطى بر زبانم آيد. دورتر رفتم و به سوى شيطان نشانه گرفتم، و احيرتا! كه تمام سنگها بر سر مردمان فرود مىآمد، البتّه نشانهگيرى من هم ضعيف است...».
مجابى پيشنهاد مىكند: چه مىشد اگر نردهاى مىكشيدند تا مردم با صف از ميان نرده بيايند و رمى كنند؟! ولى بعد خود مىگويد:
«... امّا شايد اين صف كشيدن و در امتداد نرده رفتن آن جذبه ورا و بدوى را به نظمى سرد و بى روح بدل كند و آن حالت انسانى را مسخ كند».
در عين حال مىگويد : من ترجيح مىدهم آن يورش و درهم آميختگى وشور و حال را، اينجا هزار سال با تمدّن فاصله دارد، بدويّتى است خوش آيند - لااقل در اين مراحل - و آن را خراب نكنيم...». 2