19اول»-كه به اين سرزمين سرازير گشتهاند-نباشند،از«عادِ دوم»به شمار خواهند آمد.در هر صورت بطور قطع نمىتوان درباره اين تمدّن سخنى گفت تا اينكه نتيجۀ كار باستان شناسان و حفّاران مشخص گردد،كه اميد آن داريم بزودى اطلاعاتِ عميقتر و مهمترى را به دست ما بدهند!.
طسم و جديس
مورخان عرب اين دو قوم را از«عرب بائده»به شمار آوردهاند؛اين دو در«يمامه»، شرق بلادِ عرب سُكنى گزيده بودند.قوم«طسم»همواره به علّت قدرت و زبردستى كه دارا بوده به«طسم فرمانروا»معروف بودهاند.مركز حكومتِ آنان شهرى بنام«القريه»بوده و هم اكنون بنام شهر«حجر»معروف مىباشد كه آثار بازمانده از آنان اكنون هم در آن به چشم مىخورد.همچنين در شهر«جعده»،هم اكنون كاخى ديده مىشود،كه بدان«كاخ العادى»گفته مىشود (و ادّعا مىكنند كه از آثار كهن بجاى مانده مىباشد)؛شايد! اين ادّعا صحيح باشد زيرا اين دو قوم هم زمان با«عاد»و يا زمانى كوتاه پس از آنان به اين سرزمين وارد گرديدهاند و ممكن است كه«عاد»بر آنان حكومت مىكرده و پس از هلاك شدن عاد،مدّتى را به تنهايى گذرانيدهاند تا اينكه سرانجام به زير سلطۀ«تبّعيان»در آمدند.اين دو قوم همچنان بدين صورت باقى بودند تا اينكه مردى ظالم و فاجر كه بر«طسم» حكومت مىنمود،مقرر نمود كه هيچ دخترى از«جديس»حق ازدواج ندارد مگر اينكه پيش از داماد،او (حاكم فاجر طسم) بر آن داخل شود! در اين هنگام جديس بپا خاستند و بر قتل او هم پيمان گرديدند.بدين منظور سلاحهاى خود را در زير خاك مدفون كرده و او را به وليمهاى در ميان خود دعوت كردند،نامبرده به همراه جمعى از ياران خود به ميان آنان آمد،در اين هنگام بر او حمله كرده و او و يارانش را به هلاكت رسانيدند.شخصى از «طسم»به سوى تُبَّع«حسان ابوسعد»گريخته و از او يارى طلبيد،نامبرده لشكر خود را به سوى«جديس»گسيل داشت.قوم«طسم»به او گفتند كه در يمامه زنى بنام«زرقاء»وجود دارد كه فاصله سه شب از يمامه را با چشمان خود مىبيند! ترس آن داريم كه آن زن ما را ببيند و قوم خويش را از ورود ما آگاه نمايد.(تُبَّع) به لشگريان خود دستور داد كه هر يك