49جرهم، سؤال مىكنند كه رخصت فرمايى نزد ما باشند، آيا رخصت مىدهى ايشان را ؟ فرمود : بلى. پس هاجر جرهم را اذن داد كه نزديك ايشان فرود آمدند و خيمههاى خود را زدند، و هاجر و اسماعيل عليه السلام با ايشان انس گرفتند. در مرتبۀ سيّم [ كه] ابراهيم عليه السلام به ديدن ايشان آمد، كثرت مردم و آبادى در دور ايشان ديده، شاد شد. پس اسماعيل نشو و نما كرد و هر يك از قبيلۀ جرهم، يك گوسفند و دو گوسفند به اسماعيل عليه السلام بخشيدند تا اينكه گلۀ بسيار به هم رسانيد و به آن تعيُّش 1 مىكردند، تا آنكه اسماعيل عليه السلام به حدّ بلوغ رسيد، پس خدا امر فرمود به ابراهيم عليه السلام كه خانۀ كعبه را بنا كند. آن حضرت شروع به بنا كرد 2، چنانچه تفصيلش خواهد آمد انشاءاللّٰه تعالى.
و اسماعيل عليه السلام از قبيلۀ جُرهُم زنى اختيار فرمود و فرزندى از او به هم رسيد، بعد از او چهار زن ديگر اختيار فرمود، از هر يك چهار پسر خدا عطا فرمود، و در عرض موسم حجّ 3، ابراهيم عليه السلام وفات يافت، اسماعيل به آن اطّلاعى نيافت تا اينكه موسم رسيد و اسماعيل عليه السلام مهيّاى ملاقات پدر گرديد، جبرئيل نازل شد و تعزيه گفت اسماعيل عليه السلام را به ابراهيم عليه السلام و گفت : اى اسماعيل، مگو در مرگ پدرت چيزى كه خدا را به خشم آورد.
و گفت : ابراهيم عليه السلام بندهاى بود از بندگان خدا، او را به جوار رحمت خود خواند و او اجابت كرد. و او را خبر داد كه به پدر خود ملحق خواهد شد 4. پس اسماعيل عليه السلام مدّتى بعد از ابراهيم عليه السلام عمر نموده وفات يافت در حالتى كه يكصد و سى سال داشت 5.
منقول است كه پيوسته فرزندان اسماعيل عليه السلام واليان كعبه بودند و براى مردم، حجّ و امور دين ايشان را برپا مىداشتند، و بزرگى از بزرگ ميراث مىبردند تا آنكه زمان عدنان بن ادَد 6 شد (كه پشت هشتم بود از اولاد اسماعيل عليه السلام )، پس دلهاى ايشان