46مىدانست نه آنها غذا مىخورند و نه سخن مىگويند، موجودات بىجانى بيش نيستند، اما در حقيقت مىخواست دليل برنامۀ بتشكنى خود را به اين صورت زيبا و لطيف ارائه داده باشد.
سپس آستين را بالا زد، تبر را به دست گرفت و با قدرت حركت داد و با توجه، ضربهاى محكم بر پيكر آنها فرود آورد!؛ فَرٰاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ.
منظور از يمين يا واقعا همان دست راست است كه انسان غالب كارهاى خود را با آن انجام مىدهد و يا كنايه از قدرت و قوت است (هر دو معنى نيز با هم قابل جمع است).
به هر حال چيزى نگذشت كه از آن بت خانه آباد و زيبا ويرانهاى وحشتناك ساخت. بتها همه دست و پا شكسته، هر كدام به گوشهاى افتادند و به راستى براى بتپرستان منظرهاى دلخراش و اسفبار و غمانگيز پيدا كردند.
ابراهيم عليه السلام كار خود را كرد و مطمئن و آرام از بتكده بيرون آمد و به سراغ خانۀ خود رفت، در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مىساخت.
او مىدانست انفجار عظيمى در شهر، بلكه در سراسر كشور بابل ايجاد كرده كه صداى آن در آينده بلند خواهد شد! طوفانى از خشم و غضب به راه مىافتد كه او در ميان طوفان تنها است، اما او خداوند را دارد و همين او را كافى است.
بتپرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بت خانه آمدند، چه منظرۀ وحشتناك و بهتآورى؟ گويى بر سر جايشان خشكشان زدهاست؟ لحظاتى چند، رشتۀ افكارشان از دست رفت و مات و مبهوت، خيره خيره به آن ويرانه نگاه كردند و بتهايى را كه پناه روز بىپناهى خود مىپنداشتند، بىپناه در آنجا ديدند.
سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد... چه كسى اين كار را كرده؟ كدام ستمگر؟! و چيزى نگذشت كه به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود دارد، به نام ابراهيم عليه السلام كه بتها را به باد استهزا مىگرفت و تهديد كرده بود من نقشۀ خطرناكى براى بتهاى شما كشيدهام! معلوم مىشود كار، كار او است.
سپس جمعيت به سوى او حركت كردند، در حالى كه با سرعت (و خشم) راه مىرفتند؛ فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ.
«يَزِفُّونَ» از مادۀ «زَفْ» (بر وزن كف) در اصل در مورد وزش باد و حركت سريع