48همراه سازد ، تا آنجا كه در مقابل ديدگان صحابه پيامبر ( صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم ) وارد مدينه شوند و خليفه وقت را به قتل برسانند و على را به عنوان وصى او معرفى كنند ؟ ! اين مطلب هرگز با محاسبات تاريخى سازگار نيست و بايد علّت قتل خليفه در مدينه را از بررسى تاريخ حيات او به دست آورد .
2 . سيره عثمان و معاويه گواهى مى دهد كه آنان هرگز اجازه اعتراض به كارهاى خود را نداده و معترضان را به سخت ترين مجازات كيفر مى دادند ، چنان كه ابوذر به خاطر انتقاد از زراندوزى عثمان مورد خشم او قرار گرفت و به ربذه تبعيد شد و در آنجا رحلت كرد .
عمار ياسر نيز كه يكى از معترضان سيره عثمان بود ، مورد خشم قرار گرفت . غلامان عثمان او را چنان كتك زدند كه يكى از دنده هاى او شكست . همچنين ديگر مخالفان مانند عبداللّه بن مسعود نيز در دوران خلافت عثمان مورد ضرب و شتم واقع شدند . در چنين شرايطى ، آيا ممكن است خلافت اسلامى با آن قدرت ، به يك فرد يهودى اجازه دهد كه در شهرها و سرزمين هاى مختلف جهان اسلام به آشوب دست بزند و شام و مصر و بصره و كوفه را زير پا نهد و با ارتشى وارد مدينه شود و خليفه را از منصب قدرت به زير كشد و خليفه ديگرى را نصب نمايد ؟
3 . گروهى كه به اين بخش از تاريخ طبرى دل بسته اند ، بايد بدانند كه در صورت صحت اين مطلب ، يكى از اساسى ترين عقايد آنان متزلزل مى گردد ، زيرا از نظر اهل سنت صحابه پيامبر عادل و وارسته اند و هيچ نوع جرح و تعديل در حق آنها روا نيست . اكنون چگونه ممكن است كه شخصيت هايى از صحابه و تابعان مانند ابوذر و عمار و محمد بن حذيفه و گروهى از اكابر تابعان ، فريب يك فرد يهودى را بخورند و آشوبى به راه اندازند كه نتيجه آن قتل خليفه گردد ؟
4 . فراتر از اين همه تحليل ها ، سندى را كه طبرى اين حادثه را بر مبناى آن نقل كرده و گروهى مغرض نيز چشم بسته آن را پذيرفته اند ، بررسى مى كنيم :