264ابوبصير، ابومحمّد بوده است و وابستۀ بنى اسد بوده و چشمى نابينا داشته است. از او پرسيدم: آيا او به غلوّ متّهم است...
روشن است كه پرسش، پيرامون ابوبصير يحيى بن قاسم اسدى كور بوده، نه دربارۀ ابوبصير ليث مرادى كه سخن بر سرِ اوست، ولى نويسنده آغاز روايت را نياورده است تا به خواننده القا كند كه ابوبصير مذموم در اين روايت همان ليث مرادى است، يا شايد هم اين مدّعى اجتهاد و فقاهت، آن دو را از يكديگر تشخيص نداده است و گمان كرده ابوبصير يكى است نه چند تا، در حالى كه بر مدّعى اجتهاد سزاوار است ميان اين دو مرد جدايى قايل شود و آن دو را با يكديگر در نياميزد.
نويسنده ادّعا مىكند شمارى از علماى شيعه با نيّت فساد و افساد، مسائلى را در شيعه جاى دادهاند و گمان برده شمارى از ايشان عالمان طبرستان بودهاند و در اين ميان سه تن از علماى پرآوازهاى را نام مىبَرد كه از طبرستان بيرون آمدهاند:
نخستين كس ميرزا حسين بن تقى نورى طبرسى، نويسندۀ كتاب «فصل الخطاب فى اثبات تحريف كتاب رب الارباب» است كه در آن بيش از دو هزار روايت از كتابهاى شيعه را گرد آورده تا با آنها تحريف قرآن كريم را اثبات كند و سخنان فقها و مجتهدان را گرد آورده است. كتاب او لكۀ ننگى است بر چهرۀ هر شيعى.
پاسخ وى آن است كه كتاب فصل الخطاب ، چنانكه نويسنده مىپندارد، لكه ننگى بر چهرۀ هر شيعى نيست، زيرا نويسنده در اين كتاب نظر شخصىِ خود را بيان مىدارد و نظر او الزامى براى همۀ