43پيامبر(ص) رفتم، وقتى آن حضرت مرا ديد خنديد و فرمود: چه چيزى تو را به اينجا آورده و حاجتت چيست؟
على(ع) گفت: قرابت خود و پيشگامىام در اسلام و يارى و جهادم را ياد آوردم.
حضرت فرمود: اى على، راست گفتى و تو بالاتر از آنى كه مىگويى.
گفتم: اى پيامبر خدا، آيا فاطمه را به ازدواجم در مىآورى؟
پيامبر(ص) فرمود: پيش از تو، مردانى از فاطمه خواستگارى كردند و من او را در جريان قرار دادم ولى در چهرهاش ناخشنودى و نارضايتى ديدم، اكنون منتظر باش تا برگردم. رسولاللَّه(ص) بر فاطمه وارد شد و بدو فرمود: اى فاطمه. گفت: لبيك، لبيك، اى پيامبر خدا، خواستهات چيست؟
فرمود: على، فرزند ابوطالب كسى است كه قرابت و خويشى و فضل او را مىشناسى و پيشينه او را در اسلام مىدانى و من از پروردگارم خواستهام كه بهترين و محبوبترين خلق را به ازدواج تو درآورد و على درباره تو چنين خواستهاى را مطرح كرده است، نظرت چيست؟
فاطمه(عليها السلام) سكوت كرد و روى خود را برنگرداند و رسولاللَّه(ص) در او ناخشنودى نديد.
در اين هنگام برخاست، در حالى كه مىگفت: اللَّهاكبر سكوت او، اقرار (و رضاى) اوست. 1
امّسلمه گويد: بعد از خواستگارى على از فاطمه عليهما السلام، پيامبرخدا(ص) را ديدم در حالى كه از خوشحالى «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» مىگفت، در چهره على تبسّم كرد ... . 2
گريه پيامبر(ص) به هنگام ديدن جهيزيه دخترش فاطمه(عليها السلام)
... و پيامبر(ص) مشتى از درهمها را برداشت و ابوبكر را فراخواند و آن را به او داد و فرمود: «با آن براى دخترم لوازم خانه تهيه كن» و همراه او سلمان و بلال را فرستاد تا