94غبار، فضاى ميدان را پر كرده بود. چون غبار نشست، امام حسين(ع) را ديدم كه بر سر قاسم ايستاده بود و قاسم، پاهاى خود را بر زمين مىكشيد. امام(ع) فرمود: «چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك، بخوانى و از دست او، كارى برنيايد يا اگر هم بتواند انجام دهد، براى تو سودى نداشته باشد. از رحمت خدا دور باشند قومى كه تو را كشتند». 1
حميد بن مسلم مىگويد:
من به پاهاى آن نوجوان نظر مىكردم و مىديدم كه بر زمين كشيده مىشود و امام، سينه خود را به سينه او، چسبانيده بود. با خود گفتم كه او را به كجا مىبرد؟ ديدم او را آورد و كنار بدن فرزندش على بن حسين و ساير شهداى خاندان خود، قرار داد. 2
در «كفاية الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمين افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ايستاده بود و نظارهگر صحنه بود و حسين(ع) در حالىكه قاسم را به سينه گرفته بود، اين اشعار را مىخواند:
از خانهها و وطنهايشان دور افتادهاند و وحوش در بيابانها بر آنها نوحه مىكنند. چگونه چشمها نگريد بر گروهى كه شمشيرهاى دشمنان، آنان را دربرگرفته است؟! ماههايى كه خود آنان، خاموش و بدنهاى زيباى آنان را خاك بيابان، دگرگون كرد. 3 (تصوير شماره 33)