35عرضه مىشود. پس آنان از ديدن آن مسرور يا اندوهگين مىشوند». 1
2. «محمد بن جرير طبرى» (م310ه .ق)، مفسر معروف اهلسنت، اماته را خروج روح از جسد معنا كرده است: «الإماتة هي خروج الرّوح من الجسد»، 2 و معلوم است كه اگر وى اعتقاد به بقاى روح نداشت، به جاى اينكه از اماته به خروج روح تعبير كند، به اعدام يا انعدام انسان تعبير مىكرد.
3. «قرطبى» (م671ه .ق) در كتاب «التذكرة» آورده است: «علما گفتهاند مرگ به معناى عدم محض نيست، بلكه عبارت از انتقال از حالى به حال ديگر است». وى دليل آن را به نقل از استاد خود چنين بيان مىكند: «اين [ويژگىها] كه شهيدان بعد از كشته شدن، نزد پروردگارشان زندهاند، روزى مىخورند، مسرورند و به يكديگر بشارت مىدهند، ويژگىهاى انسانهاى زنده در دنياست». 3
4. ابن قيم جوزيه (م751ه .ق) گفته است: «قول صواب اين است كه موت نفوس، مفارقت و خروج آنها از اجساد است و نه عدم و اضمحلال آن». 4 وى بابى از كتاب الروح را به اين عنوان اختصاص داده است: «هَل تَعْرِفُ الْأَمْوَاتُ زِيارَةَ الْأَحْياءِ وسَلامَهُمْ أَم لَا»؛ «آيا اموات زيارت زندگان و سلام آنان را متوجه مىشوند يا نه؟» آنگاه در اثبات اينكه اموات از زيارت زندهها و سلام آنها آگاهند، مىگويد:
و در اثبات اين (حيات داشتن اهل قبور) كفايت مىكند كه سلام كننده