69بنده نيز با سواران سلطان به مقام حضرت حمزه مشرف شدم كه در بين راه واقع است. به عمارت و قبّه حضرت حمزه با وجود اينكه چندين ماه است كه در تصرف وهابىها بوده است، ابداً آسيبى نرسيده است. به قبر حمزه نيز دستى نزدهاند و روپوش آن موجود و شبكه آهن اطراف آن نيز دست نخورده است، فقط گويا اثاثيهاى كه آنجا بوده؛ از قبيل پرده و قالى و چراغ به غارت بردهاند. فقط يك نفر از اهل مدينه ذكر مىكرد كه قبر عقيلنام، از اصحاب پيغمبر را كه در جنب مرقد حمزه مدفون بوده است، خراب كرده بودهاند. وهابىها بعد از اينكه شنيدند بنده براى تحقيق مىآيم، دوباره تعمير كردهاند، ليكن صحت و سقم اين قول معلوم نيست.
در هرحال، مقام حضرت حمزه ابداً خراب نشده است. اثاثيه را هم كه مىگويند به غارت بردهاند، تصور نمىشود كه چيز مهمى بوده باشد؛ زيرا فدوى در مدينه منوره مرقد حضرت عبدالله بن عبدالمطّلب، پدر پيغمبر را كه زيارت كردهام، اثاثيه آن فقط عبارت از چند گليم و قاليچه مندرس و كهنه و حصير پارهشده و بهقدرى كثيف و گردآلود بود كه انسان متأثر مىشد كه صريحاً به همراهان گفتم خيلى اسباب تأثّر است كه به مرقد پدر پيغمبر اينگونه بىاهتمامى نمودهايد و كثيف نگاه داشتهايد. در صورتى كه مرقد پدر پيغمبر را با اين وضع مشاهده نمودم، تصوّر نمىكنم كه مرقد عموى پيغمبر بهتر بوده است و وهابىها هم اگر غارت كردهاند چيز قابلى نبوده، فقط خود را مفتضح كردهاند. اين بود حقيقت مشاهدات فدوى كه عرض شد.
پس از زيارت، به اردوگاه سلطان آمده، دو روز توقف كرده، با پنج نفر تفنگداران مخصوص سوار شتر شده، بهطرف مكه رهسپار شدم. شب و روز در حركت بوديم؛ يعنى شبانهروزى چهارده ساعت در حركت بوديم. روز هشتم، بعد از ظهر، نيمهجان به مكه معظمه رسيديم. در راه از آب كثيف ناگوار مبتلا به تب نوبه شدم كه هنوز آثارش باقى است. در وقت عودت يك كجاوه خريده، بهتصور اينكه شايد راحتتر باشد، ولى