67در اين اثنا، پسر سلطان با پانصد نفر شترسوار از قشون وهابىها، براى رفتن به مدينه به رابغ رسيدند. فدوى نيز با وجود ضعف و نقاهت با تفنگدارهاى مخصوصه به آنها ملحق شدم و حركت نموديم و روز ششم به عيون رسيديم.
ديگر جسارت مىدانم عرض كنم اين شش روز شترسوارى چه بر سر اين فدوى آورد. به هرحال بعد از دو روز استراحت، مراسلهاى به امير مدينه و به حاكم لشكرى مدينه نوشته، توصيهنامههاى ملك على را در جوف نهاده، با قاصد مخصوص به مدينه فرستادم. روز بعد جواب رسيد كه با نهايت شادى و افتخار منتظر هستند. لهذا با پنج نفر سوار و ده نفر پياده از قشون سلطان حركت كردم. در همان محل معين يك نفر مهماندار با يك درشكه و شش- هفت نفر سوار مسلّح حاضر بوده مرا تسليم گرفتند و رئيس سواران سلطان هم ورقه كتبى از بنده گرفتند كه مرا به سلامت تحويل دهند.
از آنجا به سمت مدينه منوره رهسپار شديم، در خارج از دروازه، بهقدر پانصد نفر قشون و صاحب منصبهاى لشكرى و كشورى و امير مدينه شريف احمدبن منصور و جمع زيادى از اهالى استقبال شايانى نمودند و همچنين روز عودت به همين ترتيب مشايعت كردند.
بعد از ورود و استحمام به زيارت حرم مقدس مطاف ملأ اعلى، مرقد مطهر حضرت خاتمالانبياء- عليه آلاف التحية و الثناء- مشرف شدم، روحانيتى كه در آن مقام مقدس دست مىدهد، از وصف خارج است. به محض عتبهبوسى، زحمات و خستگى [...] راه بهكلى نابود شد. خداوند سر سودن به اين آستان ملايكپاسبان را نصيب حضرت اشرف و جميع دوستان فرمايد!
سه روز در مدينه توقف نمودم. روز دوم به قصد بازديد قبّه مطهر، با عزّتپاشا حاكم لشكر شهر و ميهماندار جناب سيد عمران تاجر شيعى عراقى و متولىباشى حرم مطهر داخل حرم شديم.