50شب سپرى كردى»؟
به او گفتم: «تو بانو و خاتون من و خاندان ما مىباشى. او از اين تعبير من، خوشش نيامد و گفت: «اين چه فرمايشى است كه مىفرماييد اى عمه»؟!
گفتم: «دخترم! خداوند متعال بهزودى در همين شب، به تو كودكى خواهد داد كه آقاى دنيا و آخرت مىباشد». از اين گفتارم، خجالت كشيد و نشست.
هنگامى كه نماز عشا را خواندم، افطار كردم و به بستر رفتم، خوابيدم. نيمهشب، براى خواندن نماز شب، از جا حركت كردم؛ نماز خواندم و بعد از نماز، ديدم كه نرجس كاملاً استراحت مىكند و هيچ اثرى از اينكه خواسته باشد وضع حمل كند، در او نمىبينم. مدتى نشستم و تعقيبات نماز خواندم و بعد دراز كشيدم و
بعد از خواندن نماز، خوابيدم.
بعد از مدتى، نرجس از خواب حركت كرده نمازش را خواند و خوابيد. من به شك و ترديد افتادم و در همين لحظه، صداى حضرت عسكرى(ع) را شنيدم كه فرمود: «عمه جان! شتاب نكن؛ به همين زودى، آن كار انجام مىشود».
من سر جاى خود نشستم و شروع كردم به خواندن سورههاى الم سجده و يس. در حال قرآن خواندن بودم كه به ناگاه ديدم نرجس، با اضطراب، از خواب بيدار شد. من فورى خودم را به او رسانيدم و نام خدا بر او خواندم و گفتم: «آيا دردى احساس مىكنى»؟