55زندگيمان در زمين خاكى از دستاندازىهاى اين موجودات خبيث در امان مىماند؛ پس سنگها را در مشت خود مىفشارم و با ذكر صلوات، چهره به چهره خورشيد، به سوى جمرات پيش مىروم، با اين اميد كه پرتاب هر سنگ، همراه با ذكر صلوات، شهاب ثاقبى باشد كه پاى شيطانهاى كوچك و متوسط و بزرگ را براى هميشه از آسمان قلبم كوتاه كند.
مسير برگشت در ازدحام كمترى طى مىشود و اين بار نگاهم به خطوط چهرههايى گره مىخورد كه سخت برايم آشناست. احساس قرابت عجيبى نسبت به همه آنها دارم. انگار رنگ، نژاد و مليت همه آنها زير چتر توحيدى خالص، بدون هيچ تفاوتى در منظر ديده مىنشيند و دل را به دنبال خود مىكشاند. با خود فكر مىكنم كه چقدر دنياى اسلام به اين عشق و دوستى و يگانگى نيازمند است و اين دستانى كه لحظاتى پيش با سنگ خشم و نفرت، شيطان را راندهاند، اگر به يكديگر گره بخورد، چه مشكلاتى را مىتواند از دنياى اسلام حل كند و چه دردهايى را مىتواند از دل مسلمانان بردارد.
غم سنگينى كه در چشمان بعضى همراهان موج مىزند، دلم را بهشدت به درد مىآورد. پوستهاى چروكيده و بدنهاى نحيف بعضى كه حتى از داشتن چادر هم محروماند و در كنار خيابان، زيرگذر و فضاهاى زير پل، روى تكههايى از حصير يا قطعاتى از كارتن نشستهاند و به افقى دوردست نظر دارند، نشان از محروميت شديد مردمى دارد كه