41از ازدحام و فشار جمعيت در روز عيد، بانوان اجازه يافتهاند كه شب قبل، پاى در مسير جمرات بگذارند و زودتر از زمان مقرر، با رمى شيطان بزرگ به استقبال عيد قربان بروند.
در مسير طولانى جمرات، باز هم ذكر خداست كه دل و جان را شستوشو مىدهد و در دل شب، در مسير رفتن به سوى مقصد، انگار به چيزهايى بينا مىشوى كه هميشه از ديدن آنها عاجز و محروم بودهاى. با چنان لذت و شور و شوقى براى جنگ با شيطان پيش مىروى كه اصلاً طول راه را حس نمىكنى؛ روحت آنچنان بيدار است كه بىخوابى شب و روز گذشته را به خاطر نمىآورى و بالاخره پاهايت آنچنان صبورانه و بانشاط، جسمت را به سوى مقصد پيش مىبرند كه هرگز به خستگى نمىانديشى. چه شوق و شورى براى طرد شيطان دارى؛ سنگها را در مشت مىفشارى تا وقتى رسيدى، با همه غيظ و نفرت خويش به چهره كريه شيطان بكوبى و به گوش دل، صداى فرياد شيطان را بشنوى و چه حالى دارى وقتى مىرسى و سنگها را با فرياد الله اكبر به جمره مىزنى.
از صف جمعيت رمىكننده كه بيرون مىآيم، از دور به جمره چشم مىدوزم؛ با خود مىانديشم آيا توانستهام با پرتاب هفت سنگ، وجود پليدى را كه عهد كرده تا هميشه بر سر راه انسان بنشيند و او را اغوا كند، از زندگى خويش طرد كنم؟
دلم مىگيرد؛ نزديك است پنجههاى يأس و نااميدى قلبم را بفشارد