14افق روشن راه مىجويد. شايد تا ساعتى ديگر كه همراه پرنده آهنينبال بر سرزمين وحى فرود بيايم، روح پريشانم كمى آرام گيرد و ديگر از اين سرگشتگى اثرى نباشد. اما بايد با ياد يار، چراغهاى بيشترى را در دل روشن كنم تا با باورى راستين، مُحرِم شوم، چشم دل به روى همه عالم ببندم و با همه وجود فرياد بزنم: «لبيك، اللهم لبيك». پس چشم به آن افق روشن دوختهام تا با اشارتى به سر دويدن را آغاز كنم و «لبيك» را از سر صدق بر زبان جارى نمايم.
مسجد «جُحفه» مانند پرندهاى از جنس نور، بالوپر گشوده است و در تاريكى شب در دل كوير، انتظار انسانهايى را مىكشد كه با شوقى وصفناپذير مىخواهند لحظات آمادگى براى سفر آخرت را تجربه كنند. به محض ورود به مسجد، در بخشى از آن كه سرويسهاى دستشويى و حمام قرار دارد، همه لباس از تن بيرون مىكنند و تن به آب زده، غسل مىكنند و بعد با بدنى خيس، همان طور كه ميت را در كفن مىپوشانند، لباس سفيد احرام را در بر مىكشند.
در سكوتى باشكوه، بانوان با لباسهاى سفيد و مردان با حولههاى سفيد به حركت در مىآيند و درست صحنه قيامت، آن زمان كه مردگان زنده مىشوند و از قبرها برمىخيزند، بازسازى مىشود. بىاختيار زير لب زمزمه مىكنم: (يٰا وَيْلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا) »؛ «اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت»؟ (يس: 52) در اين لحظات و در تب و تاب رستخيزى كه به قول «محتشم» بىنفخ صور از زمين برخاسته، بهترين