14روزى در شهر مدينه داخل مسجدالنبى(ص)، زير اولين چادرها به انتظار اذان مغرب و خواندن نماز نشسته بودم. در صف پشت سرم عدهاى از طلبههاى شهر مدينه نشسته بودند و با هم صحبت مىكردند. از لهجه آنان فهميدم طلبههاى كشور آذربايجان شوروى مقيم شهر مدينه هستند. به طرف آنان رو و با زبان خودشان احوالپرسى كردم. خيلى خوشحال شدند، مثل اينكه در كشور غربت همشهرىشان را پيدا كرده باشند. يكى از آنان پرسيد: از كدامين شهر آذربايجان هستيد؟ گفتم: لهجه من به كدام شهر مىخورد؟
يكى از آنان گفت: لنكرانى. ديگرى گفت: گنجوى. سومى گفت: نخجوانى. در اين ميان، يكى از آنان كه ريش بلندى داشت، به دوستانش گفت: مگر فرم لباسش را نمىبينيد؟ اين شخص ايرانى و از مشركان است. سپس رو به من كرد و گفت: «السلام عليك أيها المشرك!» همه دوستانش به گفتهاش خنديدند. من نيز با خنده گفتم: برادرم! سلامت را اشتباه دادى!
پرسيد: چرا؟
گفتم: عزيزم! به مشرك، السلام نمىگويند؛ چون سلام كلام خداوند است. اگر بخواهيد به مشرك سلام دهيد، بايد بگوييد: السّام عليك (يعنى مرگ بر تو باد). دوباره همه دوستانش خنديدند.
وى از خنده دوستانش قدرى عصبانى و برافروخته شد و با جسارت گفت : من با دليل ثابت مىكنم كه شما شيعيان، مشرك هستيد؛ چون ما در اينجا شرك زائران شما را با چشم خود مىبينيم.
با لبخند گفتم، هتل من همين روبهرو، كنار مَحكمه شرعى هتلِ مبارك است. همه