33همچنين [آمده است:] پيامبر به فرستاده عبدالقيس فرمود: «شما را فرمان مىدهم به ايمان به خدا. آيا مىدانيد ايمان به خداى يگانه چيست؟ شهادت به يگانگى او و پيامبرى محمد...».
و فرمود: «به من فرمان داده شده تا با مردم بجنگم تا بگويند لاالهالاّالله». و فرمود: «از هركه لاالهالاّالله گويد، دست بداريد».
ابن عبدالوهاب و پيروانش به تمام اين احاديث پشت كرده، تمام گويندگان «لاالهالاّالله» و «محمد رسول الله» را چنانچه از سنخ آنان نمىبودند، تكفير نمودند، با اين پندار كه هر كه شهادتين بگويد، درحالىكه به پيامبرى توسل مىجويد يا فرد غايب يا مردهاى را مىخواند، يا براى او نذرى مىكند، مانند آن است كه برخلاف شهادت خود اعتقاد دارد. آنان در اين راه، آرزويى جز ترويج اعتقادات بىرونق خود ندارند و انشاءالله نادرستى و ناروايى اين رأى را بيان خواهيم كرد.
شگفت اينكه وى با ادعاى توحيد و تنزيه خداوند، مردم را فريب داده، مىگويد: توسل به غير خدا شرك است. وى با صراحت، تعبيرِ [قرآنى] «اِستواى خدا بر عرش» را مانند نشستن بر تخت مىداند و براى خداوند «دست» و «صورت» و «سَمت» قائل است و اشاره به خداوند در آسمان را صحيح مىشمارد و مدعى است كه فرود آمدن خداوند به آسمانِ دنيوى، جسمانى است. وى براى خداوند جسمانيت قائل است، امّا خداوند از آنچه ستمكاران مىگويند و مىپندارند، بسى والاتر است.
براى كسى كه خداوند سبحان را جسمى مىداند كه پستترين جمادات هم با او در جسم بودن شريك است، تنزيه خداوند به چه معناست؟! زيرا لازمه چنين اعتقادى، ناقص و عيبناك دانستن خداوند است كه او از همه اينها منزه است.