31
عقيده وهابيت
ابن عبدالوهاب، وقتى دريافت كه ساكنان سرزمين نجد از عالَم تمدن به دورند و سادگى و نادانى بر آنان حكمفرماست، تا بدانجا كه علوم عقلى در ميانشان جايگاه و رواجى ندارد، و دلهايشان را آماده كاشتن تخم فساد يافت، به دنبال خواهش نفسانى ديرينه خويش افتاد كه همانا دستيابى به رياستى بزرگ به نام دين بود. وى - كه خدا او را دشمن دارد - معتقد بود كه پيامبرى، چيزى جز رياست نبوده است و نوابغ بشر در شرايط مناسب به آن دست يافتهاند؛ رياست بر گُرده مردمانى نادان كه از دانش بهرهاى ندارند.
از آنجا كه خداوند تعالى باب نبوت را پس از آقاى ما خاتمالانبياء محمد (ص) بسته است، راهى براى رسيدن به آرزويش در ميان آن چهارپايان نيافت جز آنكه ادعاى نوسازى دين و اجتهاد در احكام آن را مطرح نمايد و همه طوايف مسلمان را تكفير نموده، مشرك بخواند و حتى آنان را از مشركان نيز بدبختتر، كافرتر و گمراهتر بداند. وى براى اين كار به سراغ آياتى از قرآن رفت كه درباره مشركان نازل شده بود و آن آيات را بر همه مسلمانان تطبيق كرد؛ چرا كه آنان به زيارت قبر پيامبرشان (ص) مىشتافتند و در پيشگاه پروردگارشان او را شفيع