37پس از آن، ابوعبيده رو به انصار كرد و گفت: «شما اولين كسانى بوديد كه مسلمانان را يارى كرده و به آنها پناه داديد؛ پس در تفرقهافكنى و تغيير اوضاع پيشگام نشويد».
عبدالرحمانبنعوف نيز طى سخنانى گفت: «اى گروه انصار! شما داراى فضيلتيد؛ امّا در ميان شما، كسى مانند ابوبكر و عمر و على[(ع) ] نيست».
سپس منذربنارقم ايستاد و گفت: «ما برترى كسانى كه نام بردى انكار نمىكنيم؛ امّا در ميان آنها مردى است كه اگر امر خلافت را طلب كند، كسى با او منازعه نخواهد كرد و او علىبنابىطالب[(ع) ] است». 1
آنگاه بشيربنسعد 2 كه از خزرجيان بود، به دليل حسادتى كه به سعدبنعباده داشت برخاست و به طرفدارى از مهاجرين گفت:
ما در جهاد با مشركان و سابقه در دين، از مهاجرين برتريم؛ ولى جز رضاى پروردگار، اطاعت از رسول خدا و كرامت براى خود، آرزويى نداريم و سزاوار نيست كه به اين بهانه بر مردم مسلّط شويم و پاداشى دنيوى طلب كنيم؛ زيرا خداوند بزرگ، ولىنعمت ماست و بر ما منّت دارد. محمّد(ص)مردى قرشى بود و قوم او به ميراث و جانشينى وى سزاوارترند. سوگند به خدا كه من هرگز در اين امر با آنها نزاع نمىكنم. از خدا بترسيد و با آنان مخالفت نكنيد.
ابوبكر دوباره طى سخنانى، مردم را به يكپارچگى و پرهيز از تفرقه و تشتّت دعوت كرد و پيشنهاد داد تا با ابوعبيده يا عمر بيعت كنند؛ امّا عمر او را براى خلافت شايستهتر دانست و گفت: «تو از نظر سابقۀ مصاحبت با رسول خدا(ص)و ثروت، بر ما فضيلت دارى. به جاى پيامبر نماز خواندى و نماز، برترين ركن دين است؛ در اين صورت چه كسى مىتواند در امر خلافت از تو پيشى گيرد؟ دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم».