114 كريم و رحيم است، و با اين حالت به درگاه پروردگار راز و نياز كند و از خدا بخواهد كه او را از درگاهش نراند». 1
حكايت
«مالك بن دينار» گويد: به جهت حج عازم مكه شدم. در طول راه، جوانى را ديدم كه به وقت شب، سر خود را به آسمان بلند كرده، چنين مىگويد: «اى خدايى كه طاعات بندگان او را مسرور نمىكند و مخالفت و عصيان بندگان به وى ضررى نمىرساند! عطا فرما به من چيزى را كه مايه خشنودى تو مىشود و عفو فرما از من گناهانى را كه ضررى به حال تو ندارد». مالك گويد: زمانى كه حجاج، احرام بستند و لبيك مىگفتند، آن جوان ساكت بود و چيزى نمىگفت. به او گفتم: چرا لبيك نمىگويى؟ جواب داد: اى شيخ! لبيك گفتن، شخص را بىنياز نمىگرداند از گناهانى كه مقدمتاً به عمل آورده و جرايمى را كه در نامه عملش نوشته شده است. مىترسم همين كه لبيك گويم، صدا درآيد: «لالبيك و لا سعديك؛ كلام تو را نمىشنوم و به نظر رحمت به تو نمىنگرم». اين را گفت و رفت. او را نديدم مگر در منا، درحالىكه مىگفت: «پروردگارا! مردم قربانى كرده و بر درگاهت مقرّب شدند، و مرا چيزى نيست كه به آن سبب به درگاه تو بيايم». پس فرياد كشيد و مدهوش بر زمين افتاد. 2
حكايت
«جعفر بن سليمان» گويد: با بيداردلى عارف، به مكه بودم. چون «لبيك اللّهم لبيك» را آغاز كرد، بيهوش شد و بيفتاد. چون به هوش آمد، از اين حال او سؤال كردم، گفت: «ترسيدم كه جواب آيد: لا لبيك و لاسعديك». 3