36تقاضاىتان را برآورند!] آيا [آنها حداقل همانند خود شما] پاهايى دارند كه با آن راه بروند؟! يا دستهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند [و كارى انجام دهند]؟! يا چشمانى دارند كه با آن ببينند؟! يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند؟! [نه، هرگز، هيچ كدام.] بگو: [اكنون كه چنين است] بتهاى خويش را كه شريك خدا قرار دادهايد [بر ضد من] بخوانيد و براى من نقشه بكشيد و لحظهاى مهلت ندهيد، [تا بدانيد كارى از آنها ساخته نيست]!
همچنين شاهد هستيم كه اين گروه، از سر ناآگاهى يا وانمود كردن به آن، در مقابل واقعيتِ قبيح و نفرتانگيز اين باورهاى پوچ و بىاساس، سخت به عقايد خود پايبند هستند، طبق آن عمل مىكنند، در دفاع از آن مىكوشند و بدان تعصب مىورزند.
يكى از دوستان مؤمن بنده چنين نقل مىكرد:
مدتى از سوى دولت، براى ديدارى رسمى به ژاپن رفته بوديم. در طول سفر، مهماندارى رسمى از سوى دولت، كار راهنمايى ما و نشان دادن آثار باستانى و ملى ژاپن را بر عهده داشت. يك روز عصر، نزديك غروب در حال قدم زدن در خيابان، ناگهان راه بسته شد و ماشينها ايستادند تا راه براى عبور «خداى معبود» ايشان گشوده شود. در اين هنگام، دو پسر و دو دختر از برابر ما عبور كردند كه بر شانههاىشان سكويى حامل مجسمۀ انسانى تنومند قرار داشت. از راهنماى خود جوياى ماجرا شدم، پاسخ داد: هنگام غروب، اين معبود غمگين مىشود و با فرا رسيدن شب، احساس دلتنگى مىكند. پس او را به خيابانها مىآورند تا به تفريح و شادى و نشاط بپردازد.
روزى ديگر، راهنما ما را به معبدى برد كه در آن معبودى انساننما، با شانزده دست قرار داشت؛ آنها بدين باور بودند كه هر دستى، نيازى از نيازهاى زندگى، همچون روزى، سلامتى، عشق و... را تدبير مىكند. پيش روى مجسمه، رو به خيابان، شكافى بود كه گويا وى از آن، بيرون را مىنگريست. راهنما