130بعد از طى نوزده كيلومتر از السقيا، جاده به دو شعبه تقسيم شد: راهى به سمت چپ كه در طول تعهّن پيش مىرود و همان راهى است كه ساكنان اين نواحى در سرزمين عوف از آن رفت و آمد مىكنند و راهى به سمت راست مىرود كه امهشيم خوانده مىشود و به الفرع و اطراف آن مىرود. از جاده امهشيم به راه خود ادامه دادم. در ابتداى اين راه، يك گردنه و بلندى باير بود و از فراز آن در سمت چپ خود، كوههاى بلند ادقس را مىديدم كه در زبان آنها همان قدس است. آنها در كودكى به ما مىگفتند سنگهاى ادقس به خواست خداوند، معلق در هوا هستند و سوار از زير آن عبور مىكند! اين سنگها آهسته آهسته فرود مىآيند و هرگاه كه روى زمين قرار گرفتند و به زمين چسبيدند، قيامت بر پا مىشود! و اين افسانه در ذهن من همينطور بايگانى شده بود و هيچگاه در مورد آن فكر و تعقل نمىكردم. هنگامى كه در سال 1376ه.ق به زيارت قدس مشرف شدم، از شيخى در اينباره سؤال كردم. او نيز گفت در دوران كودكىاش چنين افسانهاى 1 را شنيده است. اين كوهها امروزه به نام اهالى منطقه كه خانوادهاى از مسروح از حرب مىباشند، كوههاى عوف ناميده مىشود.
از بلندى امهشيم به وادى مافر سرازير شدم كه ابتداى سرزمين قبيله بلاديه از سمت شمال است و از سمت جنوب هم حدود دويست كيلومتر تا كليّه ادامه دارد. در وادى مافر در سمت چپ خود، كوهى به نام عمليط را ديدم كه كوهى بود با قلهاى تيز كه سيل عافر از فراز آن جارى مىشود. اين را كودكى كه در آن نزديكى شبانى مىكرد، به من گفت.
ساعت يك بود كه در يكى از درههاى مافر، براى اداى نماز ظهر و استراحت توقف كردم. هر چه كه در اينجا به چشم مىخورد، محصور در سنگ است. حتى