56من مپسند كه آبرويم از دست برود. بر اثر شدت توسل، خسته و درمانده شدم و خوابم برد. ديدم مرا به محضر حضرت على(ع) بردند. امام به من فرمود: جمال! ناراحتى؟ عرضه داشتم: آرى، سخت ناراحت و رنجيدهخاطرم. ظرفى از عسل برابر حضرت بود. قاشقى از آن به من مرحمت فرمود و گفت: از اين عسل بخور كه مشكلت حل مىشود. من هم به فرمان مولايم از آن عسل خوردم. هنگامى كه بيدار شدم، حس كردم تمام كتابهاى شيعه در سينه من است». 1
لطف على(ع) و بركت مالى
عالم متقى، مرحوم «حاج ميرزا محمد صدر بوشهرى» نقل فرمود: «هنگامى كه پدرم، مرحوم «حاج شيخ محمد على» از نجف اشرف به هندوستان مسافرتى كرد، من و برادرم، شيخ احمد، شش هفت ساله بوديم. اتفاقاً سفر پدرم طولانى شد طورى كه آن مبلغى كه براى مخارج به مادر ما سپرده بود، تمام شد. طرف عصر از گرسنگى گريه مىكرديم و به مادر خود مىچسبيديم. مادرم به من و برادرم گفت: وضو بگيريد. سپس لباس ما را طاهر كرد و ما را از خانه بيرون آورد تا وارد صحن مقدس على(ع) شديم. مادرم گفت: من در ايوان مىنشينم. شما به حرم برويد و به حضرت على(ع) بگوييد: پدر ما نيست و ما امشب گرسنهايم. پس از حضرت خرجى بگيريد و بياوريد تا براى شما تدارك كنم.
ما وارد حرم شديم. سر به ضريح گذاشتيم و عرض كرديم: پدر ما