31به غار ثور رسيدند. 1 سه روز در غار ثور ماندند؛ خداى متعال يك جفت كبوتر را مأمور كرد تا در دهانۀ غار تخم گذاشتند. همچنين به عنكبوت فرمان داد تا در دهانه غار، تار تنيد. قريش با همراهى سراقية بن مالك كه در پيشاپيش آنان بود و رد پاها را مىشناخت، با شتاب به جستوجوى پيامبر(ص) پرداختند، تا اينكه به درِ غار رسيدند. سراقه تخم كبوتر و تارهاى عنكبوت را كه ديد، گفت: «اگر كسى وارد غار مىشد، تخم كبوتر مىشكست». در آن حال پيامبر(ص) آنان را مىديد و اينگونه دعا مىكرد: « اللّهُمَّ أعْمِ أَبْصارَهُم »؛ «بار خدايا چشمانشان را كور كن». خداوند هم چشمانشان را كور كرد و پيامبر(ص) از ديد آنان پنهان ماند. ابوبكر كه ترسيده بود؛ به پيامبر(ص) گفت: «اگر قرشيان به جلوى
پاى خود بنگرند، ما را مىبينند». پيامبر(ص) ترس او را فرو نشاند و به او فرمود: « لا تَخَفْ إِنَّ اللهَ مَعَنا »؛ «مترس كه خدا با ماست».
در پى اين ماجرا آيۀ چهلم سوره توبه بر پيامبر(ص) نازل شد. 2