35
بازگشت خالص
حيرت سراسر وجود حر را فراگرفت. او كه در انديشهاش چنين سرانجامى را باور نداشت، آهسته آهسته به اردوگاه توحيد نزديك شد و درحالىكه لرزه تمامى قامت رشيد او را گرفته بود، با سؤال مردى از مهاجران قبيلۀ اوس مواجه شد: «اى پسر يزيد چه قصد كردهاى؟ آيا مىخواهى به حسين حمله كنى؟»
حر درحالىكه به خود مىپيچيد همچنان غرق سكوت بود كه آن مرد گفت: «اى پسر يزيد كار تو شگفتآور است. به خدا سوگند كه هرگز در هيچ اردوگاهى آنچه هماكنون از تو مىبينم، نديدهام و اگر از من بپرسند كه شجاعترين فرد كوفه كيست، كسى جز تو را نام نخواهم برد. اين چه حالتى است كه از تو مىبينم».
حر پاسخ داد: «به خدا سوگند خود را ميان دوزخ و بهشت مردد مىبينم و چيزى را بر بهشت ترجيح نمىدهم؛ هرچند مرا قطعه قطعه كنند و آتش بزنند».
سپس به محضر امام رفت و گفت: «خداوند جانم را فدايت گرداند اى پسر رسول خدا! اين من بودم كه مانع بازگشت تو شدم و در راه پا به پاى تو آمدم و در اين سرزمين تو را فرود آوردم... در پيشگاه الهى توبه مىكنم و تا آخرين نفس با تو همراه خواهم بود. آيا توبهام پذيرفته