19مانده بودند، زينتهاى عرش خداوندى بودند كه در آرزوى شهادت لحظهشمارى مىكردند و جايى جز كوى حسين(ع) نمىشناختند. برادران و پسران و سلحشوران از بنىهاشم سخن گفتند و عباس نخستين كسى بود كه سخن گفت:
لِمَ نَفْعَلْ؟! انبقى بَعْدَك؟! لا ارنا اللهُ ذلك ابداً.
براى چه اين كار را انجام دهيم؟! فقط براى اينكه پس از تو زنده و باقى بمانيم؟! خداوند هرگز آن را براى ما فراهم نسازد.
امام خطاب به فرزندان عقيل فرمود: «براى شما همان شهادت مسلم كافى است. شما را اجازه دادم تا برويد».
آنان پاسخ دادند: «مردم چه خواهند گفت؟! مىگويند سرور و بزرگ خود و پسرعمويمان را كه بهترين عموها بودند، رها كرديم و همراه آنان يك تير نينداختيم و شمشير و نيزهاى نزديم و نمىدانيم چه كردند! به خدا سوگند چنين نخواهيم كرد. بلكه جان و مال و خاندان خود را فداى تو مىسازيم و همراه تو مىجنگيم تا در جايگاه تو با تو وارد شويم و خداوند زندگى پس از تو را روسياه و زشت گرداند». 1
سپس مسلم بن عوسجه اسدى برخاست و گفت: «آيا