27شهادتى بوده كه استقلال قرآن از پيامبر(ص) را رد نمىكرده است.
بنابراين آيا مىتوان گفت اين نتايج حاصله از تلاشهاى نياكان ما، هر كوششى را در جهت ارائۀ تغييرى جديد از قرآن بىفايده و بىثمر مىسازد؟ آيا مىتوان گفت با تدوين اين نتايج بدست آمده، وظيفۀ ما از اين پس محدود شده است؟ و آيا با توجّه به اين نتايج مىتوانيم بگوييم كه اين آخرين تحقيق دربارۀ اين مسائل است؟...
هرگز... هرگز....
زيرا به همان اندازه كه دانش ما دربارۀ طبيعت و نفس انسانى كاملتر مىشود و هرگاه كه ما عامل جديدى فراچنگ مىآوريم كه موجب مىشود اشياء و مسائل را از زواياى گوناگون بنگريم، همين عامل ما را فرا مىخواند تا در هنگام بررسى مسائل، آنها را در كنار رخدادهاى نوين علمى قرار دهيم.
مسألۀ قرآن و نگرش به آن نيز نبايد از اين قاعده مستثنى باشد. اگر اين ادّعا درست باشد كه « قرآن » معجزهاى است هميشگى و چنانچه نشانههاى صدق و درستى آن از ناحيۀ ديگرى است كه تنها در عبارات آن نمىگنجد، بلكه به مصداق آيۀ قرآنى در عوالم طبيعت و نفس انسانها جاى مىگيرد 1، اگر بهراستى اين چنين باشد، فريضهاى بر دوش يكايك مؤمنان قرار مى گيرد كه با دستاوردهاى علمى در پيوند است. در واقع اين تقريبى است ميان دو بُعد روحى هر مؤمن، ميان بُعد اعتقادى و بُعد علمى او، وقتى يك مؤمن با آيات نازلۀ الهى مواجه مىشود- البته مقصود من فرضيّات تحقّق نيافته يا تحقّق ناپذير دانشمندان نيست، بلكه مقصودم همان نتايج ثابت شده و بدست آمده از تجارب ايشان است - بايد از اين رويارويى درس عبرت بگيرد.
اگر واقعاً دو حقيقت وجود دارد، نبايد يكى از آنها ديگرى را نفى كند، بلكه برعكس اين دو بايد يكديگر را تأييد كرده و استوار سازند. چنانچه علاوه بر دو صفت ايمان و علم، اگر موهبت و استعدادى نصيب بندۀ مؤمن و متعلّمى شد، رسالت ديگرى بر دوش او