23چون عمر و ابو بكر از تجمع انصار در سقيفه اطلاع يافتند، عمر به ابو بكر گفت : بيا نزد برادران انصارى خويش برويم و ببينيم چه تصميم دارند.
وارد جمع آنان شدند، در حالى كه بعضى از مهاجران نيز مثل ابو عبيدۀ جرّاح با آن دو بودند. سعد بن عباده، سخنگو و بزرگ انصار، مشغول سخن بود و آنان را تشويق مىكرد كه خلافت را به دست گيرند، چرا كه آنان بودند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را وقتى قريش او را بيرون كردند، پناه دادند و در راه او همه گونه فداكارى و جانفشانى كردند.
پس از سخنان او ابوبكر آغاز سخن كرد و با استناد به اينكه خويشاوندان و قبيلۀ پيامبر صلى الله عليه و آله به خلافت شايستهترند، زيرا با شرافتترين خاندان عرب بودند، دست عمر و ابو عبيدۀ جرّاح را گرفت و براى بيعت نامزد كرد.
بر حاضران در سقيفه لازم بود كه كلام پيامبر را بر ارزشهاى قبيلهاى مقدم بدارند. ولى آنان عادت داشتند كه مصالح خود را بر سخن پيامبر صلى الله عليه و آله مقدم بدارند و اين اولين بار نبود و ريشههايى در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله داشت كه پيامدهاى فراوانى فراهم آورد و چه بسا موارد آن به بيش از شصت بار و مورد مىرسيد.
بر فرض كه آنان، مصلحت را در به فراموشى سپردن نصّ پيامبر صلى الله عليه و آله ديدند، لازم بود در جستجوى كسى باشند كه از همه به كتاب و سنت داناتر و در راه خدا از همه تواناتر و با صلابتتر و در ايمان و مسلمانى از همه با سابقهتر باشد.
امام على عليه السلام فرمود : «اى مردم ! سزاوارترين مردم به اين كار (خلافت) كسى است كه بر آن تواناتر و به امر خدا داناتر باشد». 1
امام حسين عليه السلام نيز فرمود : «امام وپيشوا نيست مگر آنكه بر اساس قرآن